|
مفتخریم به اینکه هر روز بهنام ائتلاف و وحدتهای بیمبنا، با زید و عمرو و خالد و ... همسفره نشدیم. یک روز با ساکتین فتنه. یک روز با اویی که دو دوره است میلیارد میلیارد برای رسیدن به قدرت خرج میکند و آخرش هم دست خالی بر میگردد. یک روز با مهرههای هاشمی که چشم در چشم ملت، سیاست مقاومت و پایداری را به چالش میکشند. یک روز مصداق وحدت گفتمانیشان یکی است و سه چهار روز بعد شخص دیگر و ... .
اگر حجت شرعی انسان را به اینجا میکشاند. ما مفتخریم به شریعتگریزی.
ما مفتخریم به اینکه نگذاشتیم ادبیات و گفتمان ناب انقلاب و خط مقاومت و پایداری، در انتخابات بیمصداق بماند و قربانی سیاستبازیهای ابنالوقتهایی شود که هر روز یک تاکتیک را ستون خیمه تحلیلهاشان قرار میدهند و اصول و مبانی را زیر خروار خروار تاکتیک و بازی سیاسی دفن میکنند و بعد ادعای فهم و بصیرت هم میکنند.
آدم بیمبنا "همج الرعاع" است اخوی. با مختصر بادی به دامن این و آن میافتد و با همه همسفره میشود و به این همسفرگی هم با "برند بصیرت و دوراندیشی" افتخار کاذب میکند.
اگر پیروزی و غالب شدن با همسفرگی با ابوموسیها و اشعثها و ... خروار خروار آدم ساکت فتنه سقیفه هنر بود و حجت شرعی میآورد، علی بهتر از من و شما بلد بود از این طریق خلیفه شود.
ما پیروزی میخواهیم اما پیروزی با رأی پاک و اصولی، نه پیروزیای که بر مبنای ائتلافهای کذایی بدست آید که منصفترین اعضاء آن ائتلاف در مناظرة تلویزیونی، همپیالههایش را ساکت فتنه بخواند(رجوع کنید به مناظره و فرمایش آقای حداد خطاب به ولایتی).
و باز ما مفتخریم که در غربت گفتمان انقلاب، در غربتی که همة اصولگرانماها جگر نداشتند به این گفتمان حتی نزدیک شوند، نگذاشتیم پرچمدار این جریان در انتخابات تنها بماند و نگذاشتیم با آنها که سعی میکردند از طریق دینفروشی، مقاومتستیزی و پایداریفروشی، تکنوکراتبازی و ولخرجیهای آنچنانی و .... به قدرت برسند، ائتلاف کند و دست آخر هم باز "روحانی" رئیس جمهور شود و ما و جلیلی بشویم چوب دو سر نجس. هم با ابنالوقتهای بیخاصیت ساخته بودیم، هم اصولمان را فروخته بودیم و هم دستمان به قدرت نمیرسید.
[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 8:54 صبح ] [ شیدا ]
[ نظر ]
سلام.
[ شنبه 92/3/11 ] [ 11:12 عصر ] [ شیدا ]
[ نظر ]
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده :
یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : به آسمان رود و کار آفتاب کند . پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى : به آسمان رود و کار آفتاب کند وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید : به آسمان رود و کار آفتاب کند فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید :چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست . آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟ راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *** به آسمان رود و کار آفتاب کند
[ پنج شنبه 91/12/17 ] [ 11:35 صبح ] [ شیدا ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |